نوشته شده توسط : بارکزهی

 

1. ادبیات و جامعه
هر پدیده ادبی مستلزم سه واقعیت است: نویسندگان، کتابها و خوانندگان، یا به عبارت عام تر، آفرینشگران، آثار و مردم. پدیده ادبی یک شبکه مبادله است که از طریق یک دستگاه انتقال بسیار پیچیده، که در عین حال به هنر و تکنولوژی و بازرگانی ربط پیدا می کند، افرادی کاملاً معین( اگر نه همیشه نامدار و مشهور) را به جمعی کمابیش گمنام(اما محدود) پیوند می دهد.
در هر نقطه ای از این شبکه، حضور افراد آفرینشگر، آثار و جمع خوانندگان، مسائلی را پیش روی ما قرار می دهد: حضور افراد آفرینشگر مسائل تفسیرهای روانی، اخلاقی و فلسفی را مطرح می سازد، آثار که نقش میانجی را برعهده دارند، مسائل زیبایی شناختی، سبک، زبان و صناعت نگارش را پیش روی ما می گذارند و سرانجام جمع خوانندگان مسائل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی را مطرح می کنند. به عبارت دیگر پدیده ادبی را در این سه عرصه- دست کم- به صدها شکل می توان بررسی کرد.
این بستگی سه گانه ادبیات به دنیای اذهان افراد، صورتهای انتزاعی و ساختارهای جمعی، بررسی آن را دشوار می سازد. تجسم پدیده های سه بعدی در ذهن ما کاری آسان نیست، به ویژه هنگامی که ناچار باشیم تاریخ آنها را نیز ترسیم کنیم. به همین دلیل است که تاریخ ادبیات در طول قرنها و امروز نیز در بیشتر موارد فقط به مطالعه آفرینندگان و آثار پرداخته و به شرح احوال معنوی نویسندگان و تفسیر متون آنان بسنده کرده است و زمینه جمعی را به مثابه آذین و زینت تلقی کرده و بررسی آن را به کنجکاویهای تاریخ نگاری سیاسی واگذار کرده است.
فقدان یک چشم انداز جامعه شناختی حقیقی حتی در بهترین کتب تاریخ ادبیات سنتی نیز محسوس است. البته در مواردی، نویسندگان این کتابها به یکی از ابعاد اجتماعی قضیه آگاهی دارند و می کوشند تا تصویری از آن ارائه دهند؛ اما به دلیل آنکه روشی دقیق و مناسب برای این منظور ندارند، اغلب در چهارچوب طرح سنتی نویسنده و اثر گرفتار می مانند. در بررسیهای آنان اعماق تاریخ به وضوح دیده نمی شود، درست مانند انعکاس تصاویر بر پرده سینما و پدیده ادبی به همین سبب دچار کژی و کاستیهایی می شود که به کژی و کاستیهای تصویر نقشه جهان بر یک صفحه صاف می ماند. همان گونه که کره جغرافیای دانش آموزان به غلط چنین می نماید که آلاسکای غول آسا بر مکزیک کوچک سایه انداخته است، دوازده یا پانزده سال زندگی درباری در قصر ورسای در قرن هفدهم نیز شصت سال زندگی ادبی فرانسه را محو و بی رنگ می کند.
این دشواریها را هرگز نمی توان به کلی از میان برداشت و اگرچه ارائه یک تصویر کامل امکان ندارد، مهم این است که شرح حال نویس یا مفسر، تاریخ دان یا منتقد و پژوهشگران ادبیات از پدیده های ادبی- خواه پدیده های گذشته و خواه پدیده های امروزین- نگرشی جامع و تحریف نشده داشته باشند. برای شناخت آفرینشگران مهم است که بدانیم در روزگار ما، نوشتن حکم یک حرفه- یا دست کم یک فعالیت انتفاعی- را پیدا کرده و در چهارچوب نظامهایی اقتصادی به تحقق می پیوندد که به طور قطع بر آفرینش ادبی تأثیر می گذارند. برای شناخت آثار، مهم است که بدانیم کتاب حکم کالای صنعتی را پیدا کرده و مانند کالاهای دیگر به صورت تجارتی توزیع می شود و بنابراین تابع قانون عرضه و تقاضاست. سرانجام مهم است که بدانیم ادبیات نیز به شیوه ای انکارناپذیر به شاخه « تولیدی» و کتاب خوانی به شاخه «مصرفی» صنعت کتب بدل شده است.
2. تاریخچه
مفهوم ادبیات، آن گونه که در ذهن ما وجود دارد، به واپسین سالهای قرن هجدهم برمی گردد. در اصل، ادبیات «کار» تلقی نمی شده، بلکه در «جان» نویسنده بوده است. ادبیات نشان تعلق نویسنده به قشر « باسوادان»‌بوده است. برای کسی که در عصر ولتر زندگی می کرده، « ادبیات» در برابر« عامه»- که همان مردم باشند- قرار می گرفته است. در واقع نوعی اشرافیت فرهنگی وجود داشته و اگرچه این پدیده، پدیده ای اجتماعی بوده، رابطه ادبیات با جامعه به نحوی آگاهانه مطرح نمی شده است.
از ابتدای قرن شانزدهم تحولی پدید می آید که از قرن هجدهم شتاب می گیرد. از یک سو دانشها تخصصی می شوند، کارهای علمی و فنی رفته رفته از ادبیات به معنای واقعی کلمه فاصله می گیرند و دایره ادبیات کوچک می شود و به سوی محدود شدن به یک فعالیت سرگرم کننده به پیش می رود. از این زمان به بعد، ادبیات که گرفتار بیهودگی اجتماعی شده است در صدد برمی آید تا پیوندهای زنده و جدیدی با جامعه برقرار کند.
از سوی دیگر، همان پیشرفتهای فرهنگی و فنی که بیهودگی ادبیات را تسریع می کردند، در میان جماعات مصرف کننده نیاز به ادبیات را دامن می زدند و وسایل مبادله را افزایش می دادند. کتاب که امتیاز خاص اعیان باسواد بود، در پی اختراع چاپ و رشد صنعت کتاب و کاهش بی سوادی و بعدها پیدایش تکنیکهای دیداری- شنیداری به مشغله فرهنگی گروهی نسبتاً گسترده از نخبگان شهرنشین بدل می شود و پس از اندک زمانی وسیله ای برای ارتقای فکری توده های مردم می گردد.
فرایند تخصصی شدن از یک سو و پخش گسترده آثار ادبی از سوی دیگر، در حدود سال 1800به نقطه بحرانی خود می رسند. در این هنگام است که ادبیات، آگاهی یابی از ابعاد اجتماعی خود را آغاز می کند و مادام دوستال کتابی به نام ادبیات از منظر پیوندهایش با نهادهای اجتماعی(1) منتشر می سازد که بی شک نخستین کوششی است در کشور فرانسه که مفاهیم ادبیات و جامعه را در یک بررسی منظم به هم پیوند می دهد.
مادام دوستال در گفتار آغازین این اثر، نظر خود را چنین بیان می کند:« من برآنم که تأثیر دین و آداب و رسوم و قوانین را بر ادبیات، و متقابلاً، تأثیر ادبیات را بر دین و آداب و قوانین بررسی کنم.»(2)
در واقع او می خواهد کاری را که یکی از مراجع فکری اش( منتسکیو) در مورد تاریخ حقوق انجام داد و روح القوانین را نوشت، در مورد ادبیات انجام دهد و «روح الادبیات» را بنویسد. در هنگامی که در واژگان مربوط به نقد، واژه های مدرن و ملی معانی جدید به خود می گیرند، باید بتوان گوناگونی ادبیات در زمان و مکان را با تنوعات و ویژگیهای انسانی مختلف توجیه کرد.
دو مفهوم اساسی روح زمان (
Zeitgeist) و روح قومی(Volksgeist) برای اولین بار در حدود سال 1800 در محفل دوستان آلمانی مادام دوستال به زبان جاری شد و رواج یافت. همین مفاهیم را می توان به صورت یک عبارت سه وجهی با انعطاف تری در نظریه هیپولیت تن بازیافت: نژاد، محیط، زمان. تلفیق این سه عامل، تعیین کننده پدیده ادبی است.
هیپولیت تن درک روشنی از مفهوم «علوم انسانی» نداشت. نیم قرن بعد ژرژ لانسُن به همین سبب به او ایراد می گیرد و می نویسد:« تحلیل نبوغ شاعرانه هیچ وجه اشتراکی جز در نام با تحلیل قند و شکر ندارد.»(3) الگوی سه بخشی تن( نژاد، محیط و زمان) سترون تر از آن است که تمام جنبه های واقعیت بی نهایت پیچیده کار ادبی را در برگیرد. به ویژه روشهایی که تن پیشنهاد می کند با ویژگی پدیده ادبی مطابقت ندارد؛ به این معنا که سوای اسلوبهایی که به نحوی نسنجیده از علوم طبیعی به عاریت گرفته شده اند، او برای بررسی ادبیات جز ابزارهای سنتی تاریخ و نقد ادبی( شرح احوالها و تفسیر متون) در اختیار ندارد.
با این همه اساس آموزه تن استوار باقی می ماند و پس از او مورخان ادبیات با منتقدان ادبی دیگر نمی توانند به خود اجازه دهند که عوامل تعیین کننده اوضاع بیرونی و به ویژه عوامل اجتماعی را که بر فعالیت ادبی سنگینی می کنند، نادیده بگیرند؛ گو اینکه گاهی در این زمینه دچار غفلت می شوند.
از آنجا که اقتصاد از علوم انسانی است، از مارکسیسم بیش از آموزه تن انتظار کارایی می رفت. اما در واقع نخستین نظریه پردازان مارکسیست درباره مسائل ادبی تا حدی زیاد سکوت اختیار کردند. تنها مجلدی که از نوشته های مارکس و انگلس تحت عنوان درباره ادبیات و هنر فراهم آمده تا حدودی یأس آور است. فقط پلخانف بود که در ابتدای قرن بیستم یک نظریه مارکسیستی حقیقی درباره ادبیات ارائه داد که البته در اساس، جامعه شناختی بود. از آن پس توجه به کارایی سیاسی باعث شد که نقد ادبی شوروی( و همراه با آن، نقد ادبی کمونیستی) بر مسائل و نکات اجتماعی مطرح در آثار ادبی تأکید ورزد.
ولادیمیر ژداُنف در سال 1956 این گرایش رسمی را با عبارات زیر توصیف کرد:« ادبیات را باید در پیوند جدایی ناپذیر با زندگی اجتماعی، بر پایه زیربنای عوامل تاریخی و اجتماعی ای که بر نویسنده تأثیر گذاشته اند، در نظر گرفت(...) او این دیدگاه را که هر کتاب را واحدی مستقل و منفرد می داند، ذهنی و خودسرانه خواند و ‌آن را رد کرد.»(4)
نتیجه روش او این بود که« میزان وفاداری اثر در بازنمایی واقعیت با تمام پیچیدگی آن، نخستین معیار اثر هنری است.»(5)
مخالف اصلی با این روش جامعه شناختی در شوروی را طرفداران «فرمالیسم» انجام دادند. این مکتب توانا که در طی سالهای 1930به طور رسمی محکوم شد، مدعی کاربرد نوعی علم زیبایی شناسی در مورد صورتها و اسلوبهای هنر ادبی بود.(6) این مکتب در واقع جز جنبه ای از جنبشی وسیع که در آلمان ریشه داشت نبود. در این جنبش تأثیرات فلسفه نوهگلی ویلهلم دیلتای و نقد فقه اللغوی و روان شناسی گشتالت درهم آمیخته بودند. این علم ادبیات(
Literaturwissenschaft) از پایان قرن نوزدهم تا به امروز یکی از جدی ترین موانع بر سر راه پیدایش یک جامعه شناسی حقیقی ادبیات بوده است.
از سوی دیگر علم جامعه شناسی که به همت کُنت، اسپنسر، لوپله و دورکیم به سوی استقلال کامل گام برداشته بود، ادبیات را کنار گذاشته بود، زیرا که ادبیات عرصه ای پیچیده با داده ها و تعاریفی فوق العاده نامطمئن بود که از نوعی احترام انسانی برخوردار بود.
و اما در عرصه نقد دانشگاهی، بی شک ادبیات تطبیقی، یعنی آخرین نوزاد علوم ادبی است که بیشترین ابتکارهای جالب توجه را عرضه کرده است.
بررسی جریانهای بزرگ آگاهی جمعی که پل آزار بخشی از اثر خود به نام بحران آگاهی اروپائی را به آن اختصاص داد(7)، ما را به «تاریخ اندیشه ها» هدایت می کند، تاریخی که لاوجوی آمریکایی متخصص آن شد و پس از وی، مراجعه به آن برای فهم درست پدیده های ادبی، اجتناب ناپذیر است. ژان ماری کاره توجه شاگردان خود را به مسائل « سراب»جلب کرد که عبارت است از نگرشی تحریف شده که یک جمع ملی، از رهگذر گواهی نویسندگان، از ملتی دیگر به دست می آورد.(8)
در زمینه تاریخ ادبی، یکی از ثمربخش ترین افکار، بی شک مفهوم نسلها بود که از اوان سال 1920، یکی از شاگردان کورنو به نام فرانسوا مانتره در کتابی تحت عنوان نسلهای اجتماعی به طور منظم مطرح کرد. اما نخستین کسی که برای اولین بار، ادبیات را به دقت نسل بندی کرد و با این کار خود تا حدودی به تاریخ نگاری ادبی عمق جامعه شناختی- که این تاریخ نگاری فاقد آن بود- بخشید، آلبر تیبوده بود. کتاب انقلابی او در این زمینه، تاریخ ادبیات فرانسه از 1780تا امروز بود که در سال 1937 منتشر شد.
اثر اساسی هانری پیر به نام نسلهای ادبی که در سال 1948 نشر یافت، معنای جامعه شناختی « مسئله الهام جمعی را که همان مسئله نسلهای ادبی است»(9) حقیقتاً نشان داد. می توان نام گی میشو را نیز به این نامها افزود. او در کتابی به نام درآمدی بر علم ادبیات که در سال 1950 در استانبول منتشر شد، تا آنجا که من می دانم، نخستین کسی است که از میان دهها نفر دیگر- مفهوم جامعه شناسی ادبیات را آن گونه که ما در نظر داریم، آشکارا مطرح کرد.
بنابراین گرایشهای جامعه شناختی تا مدتها بیشتر به صورت اندیشه های راهنما مطرح بودند تا به صورت قواعد و مبانی یک روش. آنها گاهی با گرایشهای فرمالیستی مرتبط می شدند: جامعه شناسی ذوق به همت ل.ل. شوکینگ و زبان به مثابه عنصر اجتماعی به همت رنه ولک(10).
نخستین نظام منسجم در جامعه شناسی ادبیات که زاده اندیشه های گئورگ لوکاچ(11)بود بعد از جنگ جهانی دوم به دست یکی از پیروان او- لوسین گلدمن- به طور منظم به رشته تحریر کشیده شد.
ساختگرایی تکوینی لوسین گلدمن با وجود گرایش مارکسیستی، به مسائل خاص زیبایی شناختی توجه دارد. فرضیه بنیادی او این است که «خصلت جمعی آفرینش ادبی، حاصل آن است که ساختارهای جهان آثار با ساختارهای ذهنی و برخی از گروههای اجتماعی، همخوان اند و یا با آنها رابطه ای درک پذیر دارند.»(12)
از سال 1960 به بعد، گسترش اندیشه های ساختگرایانه، به ویژه در آغاز تحت تأثیر رولان بارت(13)، افقهای تازه ای را به روی جامعه شناسی ادبیات گشوده است. نشانه شناسی و معناشناسی، برای یافتن جایگاه ادغام جامعه شناختی، بر نوشتار و متن تأکید کرده اند. آثار منتشر شده در نشریه
Tel Quel، نشان دهنده نقطه اوج این گرایش است که آن هم از مارکسیسم الهام گرفته بود.
گرایشی که در کتاب حاضر بیان می شود، بی آنکه پیوندهایش را با این جریانهای فکری گوناگون انکار کنیم، براساس این اندیشه بنیادی ژان پل سارتر در کتاب ادبیات چیست(14) شکل گرفته است: کتاب بدون خواننده وجود ندارد و ادبیات باید به صورت یک فرایند ارتباطی در نظر گرفته شود.
نخست نقش یونسکو در این زمینه شایان ذکر است. سرشماریها و آمارهای سازمانهای مختلف یونسکو امکان آن را فراهم آوردند که درباره جنبه های جمعی ادبیات اطلاعاتی به دست آید که تا آن زمان دست نیافتنی بود. در سال 1956 گزارش ر.ا. بارکر تحت عنوان کتاب برای همه مجموعه اسنادی را عرضه کرد که متأسفانه هنوز بسیار پراکنده و نامنظم بود، اما برای شروع کار پژوهش، کارساز بود.
اثری از روبر اسکارپیت به نام انقلاب کتاب که در سال 1965 منتشر شد و نیز تحقیقی که ر.ا.بارکر و ر. اسکارپیت به مناسبت سال جهانی کتاب در 1972 انجام داده بودند( تحت عنوان عطش خواندن) وضعیت جهانی کتاب را به ویژه در کشورهای در حال رشد، روشن ساختند. صنعت کتاب در ابتدا با تردید و سپس قاطعانه پذیرای پژوهش منظم شد.
در فرانسه، دایره مطالعات و تحقیقات وزارت فرهنگ، به ویژه بخش کتاب این وزارتخانه از سال 1981 بررسیهای منظمی را درباره مصرف ادبی، مطالعه، تولید و توزیع کتاب، نه فقط در سطح کشور، بلکه در سطح منطقه ای آغاز کرده اند. در دانشگاهها نیز یک علم حقیقی کتاب شناسی در حال شکل گیری است.
از 1962 تا 1982 فعالیت یونسکو در چهارچوب « برنامه توسعه کتاب» به کشورهای جهان سوم یاری داد تا عقب ماندگی فرهنگی خود را با تدوین یک سیاست برنامه ریزی شده و آگاهانه در مورد کتاب، تا حدی جبران کنند.
اکنون به موضوعی می پردازیم که در روزگار ما و چه بسا در آینده، کارسازترین محرک پژوهشهای جامعه شناسی ادبی بوده و خواهد بود: ضرورت یک سیاست و برنامه برای کتاب.
3. در راه یک سیاست کتاب
ضرورت فرزانگی فردی و خودشناسی در گذشته، امروزه جای خود را به ضرورت فرزانگی جمعی داده است. با این همه، در زمینه ادبیات ظاهراً سرگشتگی و خودناشناسی قاعده کلی در جوامع ماست. ارتقای سطح زندگی توده ها که از یک قرن پیش اعلام شده ولی تقریباً از یک نسل پیش به واقعیتی اجتناب ناپذیر بدل گشته است ما را وامی دارد که درباره ویژگیهای مادی شهرهای خود به بازاندیشی بپردازیم. از ویژگیهای فرهنگی بسیار غفلت شده است. هرچند که از مفهوم فرهنگ مردم فراوان سخن به میان آمده، اما همه جا روحیه ای تبلیغی و خیرخواهانه و پدرانه بر آن سایه انداخته است که در واقع پرده ای است بر نوعی ناتوانی. شهرهای میلیونی، همانند تمساحهای غول پیکر هزاره دوم که سر کوچک داشتند، ادبیاتی در سطح بسیار ناچیز هزار نفره در اختیار دارند.
به همین سبب جای شگفتی نیست که این وضعیت، سازمانهای مسئول سیاست گذاریهای اجتماعی را نگران کرده باشد. در ژانویه 1957 مجله اخبار اجتماعی(
Informations sociales)، ارگان « اتحادیه ملی صندوقهای تعاونی خانوادگی» شماره مخصوصی را به تحقیقی گسترده درباره « ادبیات و عامه خوانندگان» اختصاص داد. حسن این تحقیق آن بود که تقریباً تمام مسائل جامعه شناسی ادبی را مطرح می ساخت و انتشار آن را می توان گامی اساسی در راه پژوهشهای منظم در این رشته به حساب آورد.(15)
در این شماره به ویژه مقاله ای از ژیلبر موری با عنوان «آیا جامعه شناسی کتاب امکان پذیر است» به چاپ رسیده و در آن جامعه شناسی ادبی بر اساس الگوی جامعه شناسی دینی توجیه شده است:
هنوز زمان زیادی نمی گذرد که هرگونه پژوهش عینی در مورد ایمان و فرایض دینی از طرف بزرگان روحانی نوعی آسیب به هرگونه تفکر عرفانی تلقی می شد. اما امروزه هیئت اسقفهای کاتولیک برای انطباق کردار روحانی خویش با واقعیت اجتماعی، خود به چنین پژوهشهایی دامن می زنند... مسلم است که اهل کتاب، از نویسنده گرفته تا کتاب فروش از بررسی منظم درباره خوانندگان کتاب و از شناخت بهتر واکنشهای آنان و در نتیجه از یافتن راههای دستیابی به آنان، بهره مند می شوند.(16)
ژیلبر موری به درستی یادآوری می کند که کسبه هم جای خودشان را در معبد خدایان دارند: از آنجا که ادبیات جنبه هایی اقتصادی دارد که دین خواهان انکار آنهاست باید آسان تر به ملاحظات جامعه شناختی تن در دهد. بنابراین نگاه ژرف به ادبیات، صرفاً یک ضرورت عملی نیست، بلکه کاری سودمند نیز به حساب می آید. البته این بدان معنا نیست که ما باید خود را به ملاحظاتی تجاری محدود سازیم. دیدرو در نامه ای درباره تجارت کتاب می نویسد:« خطایی که پیروان سرسخت احکام کلی، پیوسته مرتکب می شوند آن است که اصول یک کارگاه پارچه بافی را در انتشار کتاب نیز به کار می بندند.»
جامعه شناسی ادبی باید ویژگی پدیده ادبی را در نظر داشته باشد و آن را رعایت کند. این جامعه شناسی که برای تولید کنندگان کتاب سودمند است باید برای خوانندگان نیز سودمند باشد و به علم ادبی سنتی- چه تاریخی و چه انتقادی- در انجام وظایفش یاری برساند. البته جامعه شناسی ادبی به طور غیرمستقیم به این مسائل می پردازد: نقش آن فقط پرداختن به این مسائل در سطح جامعه است.
انجام چنین برنامه ای در گرو بررسی دقیق و گسترده ای است که از توان افراد و حتی گروههای پراکنده نیز بیرون است. در چاپ نخست این کتاب در 1958، من فقط توانستم که برای بخشی کوچک از مسائل طرح شده، پاسخی طرح گونه ارائه کنم. اما همین موضوع فرصتی به من داد تا با دیگر پژوهشگران تماس برقرار کنم و کنجکاویم را برای شروع تحقیقات جدید برانگیخت. کنگره ای مانند اجلاس بین المللی ادبیات تطبیقی که در سال 1971 با عنوان ادبیات و جامعه در بوردو برگزار شد، نشان داد که متخصصان دانشگاهی ادبیات، نظرگاه جامعه شناختی را بیش از پیش پذیرا می گردند.
مرکز کوچک جامعه شناسی پدیده های ادبی که در سال 1959 در بوردو تأسیس شد در آزمایشگاه بزرگ وابسته به علوم اطلاعات و ارتباطات ادغام گشت. در ایالات متحده، کانادا، اروپای غربی و شرقی و ژاپن مراکز بسیاری با گرایشها و علائق متفاوت به کار مشغول اند اما همگی نظرگاه جامعه شناختی واحدی دارند. جامعه شناسی ادبیات در دانشگاههای متعددی تدریس می شود و چیزی که در سال 1958 طرحی بیش نبود، اکنون به واقعیت بدل شده است.


:: موضوعات مرتبط: جامعه شناسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 20 ارديبهشت 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد